شهری مهم در ایالات متحدۀ آمریکای شمالی در ایالت میسوری و در ملتقای رود می سی سی پی و میسوری که 856800 تن سکنه دارد و یکی از مراکز عمده صنعتی آمریکا بشمار میرود. (فرهنگ فارسی معین)
شهری مهم در ایالات متحدۀ آمریکای شمالی در ایالت میسوری و در ملتقای رود می سی سی پی و میسوری که 856800 تن سکنه دارد و یکی از مراکز عمده صنعتی آمریکا بشمار میرود. (فرهنگ فارسی معین)
نکو بودن. نیکویی. خوبی: رای ملک خویش کن شاها که نیست ملک را بی تو نکویی و براه. بوالمثل. رجوع به نکو شود، زیبائی. حسن. خوشگلی. جمال. خوبروئی: چو رویش به خوبی گل تازه نیست نکوییش را حد و اندازه نیست. شمسی (یوسف و زلیخا). تو گفتی تا قیامت زشت رویی بر او ختم است و بر یوسف نکویی. سعدی. اگر پارسا باشد و خوش سخن نظر در نکویی و زشتی مکن. سعدی. ، نیکی. نیکویی. خیر. برّ. احسان. کار خوب: نکویی به هرجا چو آید به کار نکویی کن و از بدی شرم دار. فردوسی. کسی کو با تو نیکی کرد یک بار همیشه آن نکویی یاد می دار. ناصرخسرو
نکو بودن. نیکویی. خوبی: رای ملک خویش کن شاها که نیست ملک را بی تو نکویی و براه. بوالمثل. رجوع به نکو شود، زیبائی. حسن. خوشگلی. جمال. خوبروئی: چو رویش به خوبی گل تازه نیست نکوییش را حد و اندازه نیست. شمسی (یوسف و زلیخا). تو گفتی تا قیامت زشت رویی بر او ختم است و بر یوسف نکویی. سعدی. اگر پارسا باشد و خوش سخن نظر در نکویی و زشتی مکن. سعدی. ، نیکی. نیکویی. خیر. بِرّ. احسان. کار خوب: نکویی به هرجا چو آید به کار نکویی کن و از بدی شرم دار. فردوسی. کسی کو با تو نیکی کرد یک بار همیشه آن نکویی یاد می دار. ناصرخسرو
نیکوی، خیر، خوبی، مقابل شر و بدی: به شه گفت گیو ار تو کیخسروی نبینی ازین آب جز نیکوی، فردوسی، نگیرد ترا دست جز نیکوی که از مرد دانا سخن بشنوی، فردوسی، چنین گفت کایدر همه نیکوی است بر این نیکویی ها نباید گریست، فردوسی، ، صلاح، فلاح، کار خوب و پسندیده: که اوی است بر نیکوی رهنمای از اوی است گردون گردان به جای، فردوسی، پشوتن بیامد به پیش خدای که او بود بر نیکوی رهنمای، فردوسی، جهان را همه داشت با داد و رای سپه را به هر نیکوی رهنمای، فردوسی، مایۀ هر نیکی و اصل نکویی راستی است راستی هرجا که باشد نیکویی پیدا کند، ناصرخسرو، ، نصیب، حظ: شادی و نیکویی از مال کسان چشم مدار تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند، ناصرخسرو، ، مهربانی، ملاطفت، شفقت، (ناظم الاطباء)، لطف، خیرخواهی: همه نیوشۀ خواجه به نیکویی و به صلح همه نیوشۀ نادان به جنگ و کار نغام، رودکی، اگر نیکویی بینم اندر سرش ز یاقوت و زر بر نهم افسرش، فردوسی، جوانمردی از کارها پیشه کن همه نیکویی اندر اندیشه کن، فردوسی، ، خوش خلقی، نرمی: چو بنمود شاه از سر نیکویی بدان تنگ چشمان فراخ ابروی، نظامی، ، احسان، انعام، دهش، (ناظم الاطباء)، منه، خیر، معروف، (از منتهی الارب)، مبره، (دستورالاخوان)، برّ، مبرت، (تاج المصادر بیهقی)، نکوکاری، کار خوب، کار خیر: بهرام گفت شما دانید که ملوک عجم و پدران من با شما چند نیکویی کرده اند و دانید که یزدجرد از نیکویی با شما چه کرده، (ترجمه طبری بلعمی)، هر آنکس که بر نیکویی در جهان توانا بود آشکار و نهان، فردوسی، تو پاداش این نیکویی بد کنی چنان دان که بد با تن خود کنی، فردوسی، که او راست بر نیکویی دسترس به نیرو نیازش نیاید به کس، فردوسی، به نیکوئی بکن مر خصم را شاد که زآن اندیشۀ بد ناورد یاد، ناصرخسرو، ای هنرپیشه بدین اندر همیشه پیشه کن نیکویی تا نیکویی یابی جزای نیکویی، ناصرخسرو، هیچ بدی و ناهمواری از او در وجود نیامد به گفتار و به کردار الا نیکویی و خوشی، (نوروزنامه)، بر خویشتن واجب گردانیدم کی با رعایا عدل و نیکویی فرماییم، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 32)، یکی از ثمرات نیکویی آن است که از خیرات فنا وزوال دنیا فارغ توان زیست، (کلیله و دمنه)، کسی با سگی نیکویی گم نکرد کجا گم شود خیر با نیک مرد، سعدی، از بدان نیکوی نیاموزی نکند گرگ پوستین دوزی، سعدی، نیکویی بر دهد به نیکوکار بازگردد بدی به بدکردار، ؟ (از تاریخ گزیده)، ، موهبت، عطیه، نعمت، نیز رجوع به نیکویی دادن شود: تو چیزی مدان کز خرد برتر است خرد بر همه نیکوییها سر است، فردوسی، نهانی پسر زاد و با کس نگفت همی داشت آن نیکویی در نهفت، فردوسی، همه نیکوییهای گیتی ز تست نیایش ز فرزند گیرم نخست، فردوسی، اعیان بلخ که به خدمت آمده بودند با نثارها با بسیار نیکویی و نواخت بازگشتند، (تاریخ بیهقی)، ، ذکر خیر، (یادداشت مؤلف) : به داد و دهش یافت این نیکویی تو داد و دهش کن فریدون تویی، فردوسی، امیر گفت ... من از وی خشنودم ... پس از این کسی را زهره نباشد که سخن وی گوید جز نیکویی، (تاریخ بیهقی)، به همه جای نیکویی شنود هرکه از تو به جستجوی رود، سوزنی، ، زیبائی، لطافت، ظرافت، (ناظم الاطباء)، جمال، حسن، خوبی، خوب روئی، زیب، (یادداشت مؤلف) : بدین خرمی جهان بدین تازگی بهار بدین روشنی شراب بدین نیکویی نگار، فرخی، او را گفت تو زن کیستی بدین نیکویی ... دختر پسر یوسف پیغامبر بود و او را نیکویی بود بسیار، (ترجمه طبری بلعمی)، همه عشق وی انجمن گرد من همه نیکویی گردوی انجمن، شاکر، نیکویی صورت مردم بهری است از تأثیر کواکب ... و نیکویی به همه زبانها ستوده است، (نوروزنامه)، خواست دختر زن را به زنی کند از نیکویی یحیی گفت روا نباشد، (مجمل التواریخ)، ظهور نیکویی در اعتدال است عدالت جسم را اقصی کمال است، شبستری، امروز که بازارت پرجوش خریدار است دریاب و بنه گنجی از مایۀ نیکویی، حافظ، او میر نیکوان جهان است و نیکویی تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است، یوسف عروضی، ، خوبی، ستودگی، حسن: تا بگویند که سلطان شهید افزونتر بود از هرچه فلک بود به نیکویی خیم، ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 390)، ، شایستگی: صاحب اسفتگین غازی ما را به نشابور خدمتی کرد بدان نیکویی، (تاریخ بیهقی)، مبارکی: به امیر فرمانی رسیده است به خیر و نیکویی، (تاریخ بیهقی)، حسن: به برکت خداوند و نیکویی توفیقش، (تاریخ بیهقی ص 313)، - نیکویی خواستن، خیرخواهی: ترا خواستم از جهان نیکویی بزرگی و پیروزی و خسروی، خسروی، چرا من به تو دل بیاراستم ز گیتی ترا نیکویی خواستم، فردوسی، - نیکویی دادن، انعام دادن، افضال کردن: سوی شاه ایران فرستادشان بسی خلعت و نیکویی دادشان، فردوسی، - نیکویی فرمودن، نیکویی کردن، رجوع به سطور بعد شود: برادر ما را برکشید و به راستای وی نیکویی ها فرمود، (تاریخ بیهقی)، تا هرکس را مبرتی و نظری و نیکوییی فرمائیم، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 90)، - نیکویی کردن، افضال، احسان، انعام، (از تاج المصادر بیهقی)، خوبی کردن، لطف و مهربانی نمودن، کار خیر کردن: دراز است دست فلک بر بدی همه نیکویی کن اگر بخردی، فردوسی، آن دهقان ایشان را نیکوییها کردی و مریم را از او آزادی بودی، (ترجمه طبری بلعمی)، نیکویی کنید و گویید که خدای عزوجل شما را آفرید برای نیکی آفرید، (تاریخ بیهقی ص 239)، بسیار نیکوییها کرد با پیران و ضعیفان، (قصص الانبیاء ص 136)، نیکویی کن اگر ترا دسترس است کاین عالم یادگار بسیار کس است، سنایی، به جای تو گر بد کند ناکسی تو نیز ار کنی نیکویی با کسی ... نظامی، نیکویی کن که مردم نیک اندیش از دولت و بختش همه نیک آید پیش، سعدی (کلیات چ فروغی ص 199)، پریشان از جفا می گفت هردم که بد کردم که نیکویی نکردم، سعدی، هر که در حالت توانایی نیکویی کند در حال ناتوانی سختی نبیند، (گلستان)، - نیکویی گفتن، تعریف و تحسین کردن، تمجید کردن، ذکرخیر کردن، به نیکی نام بردن: خوارزمشاه ایشان را بسیار نیکویی گفت، (تاریخ بیهقی ص 352)، خواجه وی را زیر دست خویش بنشاند و بسیار نیکویی گفت و بازگشت سوی خانه، (تاریخ بیهقی ص 155)، بوالحسن عقیلی حدیث وی فراافکند و سلطان بسیار نیکویی گفت و از وی خشنودی نمود، (تاریخ بیهقی)، وآنکه بد گفت نیکویی گویش ور نجوید ترا تو می جویش، سنائی، - نیکویی نمودن، اکرام و احترام کردن: پیاده شد از اسب بهمن چو دود بپرسیدش و نیکویی ها نمود، فردوسی
نیکوی، خیر، خوبی، مقابل شر و بدی: به شه گفت گیو ار تو کیخسروی نبینی ازین آب جز نیکوی، فردوسی، نگیرد ترا دست جز نیکوی که از مرد دانا سخن بشنوی، فردوسی، چنین گفت کایدر همه نیکوی است بر این نیکویی ها نباید گریست، فردوسی، ، صلاح، فلاح، کار خوب و پسندیده: که اوی است بر نیکوی رهنمای از اوی است گردون گردان به جای، فردوسی، پشوتن بیامد به پیش خدای که او بود بر نیکوی رهنمای، فردوسی، جهان را همه داشت با داد و رای سپه را به هر نیکوی رهنمای، فردوسی، مایۀ هر نیکی و اصل نکویی راستی است راستی هرجا که باشد نیکویی پیدا کند، ناصرخسرو، ، نصیب، حظ: شادی و نیکویی از مال کسان چشم مدار تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند، ناصرخسرو، ، مهربانی، ملاطفت، شفقت، (ناظم الاطباء)، لطف، خیرخواهی: همه نیوشۀ خواجه به نیکویی و به صلح همه نیوشۀ نادان به جنگ و کار نغام، رودکی، اگر نیکویی بینم اندر سرش ز یاقوت و زر بر نهم افسرش، فردوسی، جوانمردی از کارها پیشه کن همه نیکویی اندر اندیشه کن، فردوسی، ، خوش خلقی، نرمی: چو بنمود شاه از سر نیکویی بدان تنگ چشمان فراخ ابروی، نظامی، ، احسان، انعام، دهش، (ناظم الاطباء)، منه، خیر، معروف، (از منتهی الارب)، مبره، (دستورالاخوان)، برّ، مبرت، (تاج المصادر بیهقی)، نکوکاری، کار خوب، کار خیر: بهرام گفت شما دانید که ملوک عجم و پدران من با شما چند نیکویی کرده اند و دانید که یزدجرد از نیکویی با شما چه کرده، (ترجمه طبری بلعمی)، هر آنکس که بر نیکویی در جهان توانا بود آشکار و نهان، فردوسی، تو پاداش این نیکویی بد کنی چنان دان که بد با تن خود کنی، فردوسی، که او راست بر نیکویی دسترس به نیرو نیازش نیاید به کس، فردوسی، به نیکوئی بکن مر خصم را شاد که زآن اندیشۀ بد ناورد یاد، ناصرخسرو، ای هنرپیشه بدین اندر همیشه پیشه کن نیکویی تا نیکویی یابی جزای نیکویی، ناصرخسرو، هیچ بدی و ناهمواری از او در وجود نیامد به گفتار و به کردار الا نیکویی و خوشی، (نوروزنامه)، بر خویشتن واجب گردانیدم کی با رعایا عدل و نیکویی فرماییم، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 32)، یکی از ثمرات نیکویی آن است که از خیرات فنا وزوال دنیا فارغ توان زیست، (کلیله و دمنه)، کسی با سگی نیکویی گم نکرد کجا گم شود خیر با نیک مرد، سعدی، از بدان نیکوی نیاموزی نکند گرگ پوستین دوزی، سعدی، نیکویی بر دهد به نیکوکار بازگردد بدی به بدکردار، ؟ (از تاریخ گزیده)، ، موهبت، عطیه، نعمت، نیز رجوع به نیکویی دادن شود: تو چیزی مدان کز خرد برتر است خرد بر همه نیکوییها سر است، فردوسی، نهانی پسر زاد و با کس نگفت همی داشت آن نیکویی در نهفت، فردوسی، همه نیکوییهای گیتی ز تست نیایش ز فرزند گیرم نخست، فردوسی، اعیان بلخ که به خدمت آمده بودند با نثارها با بسیار نیکویی و نواخت بازگشتند، (تاریخ بیهقی)، ، ذکر خیر، (یادداشت مؤلف) : به داد و دهش یافت این نیکویی تو داد و دهش کن فریدون تویی، فردوسی، امیر گفت ... من از وی خشنودم ... پس از این کسی را زهره نباشد که سخن وی گوید جز نیکویی، (تاریخ بیهقی)، به همه جای نیکویی شنود هرکه از تو به جستجوی رود، سوزنی، ، زیبائی، لطافت، ظرافت، (ناظم الاطباء)، جمال، حسن، خوبی، خوب روئی، زیب، (یادداشت مؤلف) : بدین خرمی جهان بدین تازگی بهار بدین روشنی شراب بدین نیکویی نگار، فرخی، او را گفت تو زن کیستی بدین نیکویی ... دختر پسر یوسف پیغامبر بود و او را نیکویی بود بسیار، (ترجمه طبری بلعمی)، همه عشق وی انجمن گرد من همه نیکویی گردوی انجمن، شاکر، نیکویی صورت مردم بهری است از تأثیر کواکب ... و نیکویی به همه زبانها ستوده است، (نوروزنامه)، خواست دختر زن را به زنی کند از نیکویی یحیی گفت روا نباشد، (مجمل التواریخ)، ظهور نیکویی در اعتدال است عدالت جسم را اقصی کمال است، شبستری، امروز که بازارت پرجوش خریدار است دریاب و بنه گنجی از مایۀ نیکویی، حافظ، او میر نیکوان جهان است و نیکویی تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است، یوسف عروضی، ، خوبی، ستودگی، حسن: تا بگویند که سلطان شهید افزونتر بود از هرچه فلک بود به نیکویی خیم، ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 390)، ، شایستگی: صاحب اسفتگین غازی ما را به نشابور خدمتی کرد بدان نیکویی، (تاریخ بیهقی)، مبارکی: به امیر فرمانی رسیده است به خیر و نیکویی، (تاریخ بیهقی)، حسن: به برکت خداوند و نیکویی توفیقش، (تاریخ بیهقی ص 313)، - نیکویی خواستن، خیرخواهی: ترا خواستم از جهان نیکویی بزرگی و پیروزی و خسروی، خسروی، چرا من به تو دل بیاراستم ز گیتی ترا نیکویی خواستم، فردوسی، - نیکویی دادن، انعام دادن، افضال کردن: سوی شاه ایران فرستادشان بسی خلعت و نیکویی دادشان، فردوسی، - نیکویی فرمودن، نیکویی کردن، رجوع به سطور بعد شود: برادر ما را برکشید و به راستای وی نیکویی ها فرمود، (تاریخ بیهقی)، تا هرکس را مبرتی و نظری و نیکوییی فرمائیم، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 90)، - نیکویی کردن، افضال، احسان، انعام، (از تاج المصادر بیهقی)، خوبی کردن، لطف و مهربانی نمودن، کار خیر کردن: دراز است دست فلک بر بدی همه نیکویی کن اگر بخردی، فردوسی، آن دهقان ایشان را نیکوییها کردی و مریم را از او آزادی بودی، (ترجمه طبری بلعمی)، نیکویی کنید و گویید که خدای عزوجل شما را آفرید برای نیکی آفرید، (تاریخ بیهقی ص 239)، بسیار نیکوییها کرد با پیران و ضعیفان، (قصص الانبیاء ص 136)، نیکویی کن اگر ترا دسترس است کاین عالم یادگار بسیار کس است، سنایی، به جای تو گر بد کند ناکسی تو نیز ار کنی نیکویی با کسی ... نظامی، نیکویی کن که مردم نیک اندیش از دولت و بختش همه نیک آید پیش، سعدی (کلیات چ فروغی ص 199)، پریشان از جفا می گفت هردم که بد کردم که نیکویی نکردم، سعدی، هر که در حالت توانایی نیکویی کند در حال ناتوانی سختی نبیند، (گلستان)، - نیکویی گفتن، تعریف و تحسین کردن، تمجید کردن، ذکرخیر کردن، به نیکی نام بردن: خوارزمشاه ایشان را بسیار نیکویی گفت، (تاریخ بیهقی ص 352)، خواجه وی را زیر دست خویش بنشاند و بسیار نیکویی گفت و بازگشت سوی خانه، (تاریخ بیهقی ص 155)، بوالحسن عقیلی حدیث وی فراافکند و سلطان بسیار نیکویی گفت و از وی خشنودی نمود، (تاریخ بیهقی)، وآنکه بد گفت نیکویی گویش ور نجوید ترا تو می جویش، سنائی، - نیکویی نمودن، اکرام و احترام کردن: پیاده شد از اسب بهمن چو دود بپرسیدش و نیکویی ها نمود، فردوسی
ابوالحسن علی بن محمد بن الزبیر الاسد الکوفی. عالم نحوی لغوی. او راست: کتاب فی معانی الشعر و اختلاف العلماء. کتاب القلائد و الفرائد در لغت و شعر. (ابن الندیم)
ابوالحسن علی بن محمد بن الزبیر الاسد الکوفی. عالم نحوی لغوی. او راست: کتاب فی معانی الشعر و اختلاف العلماء. کتاب القلائد و الفرائد در لغت و شعر. (ابن الندیم)
بی مروتی، (غیاث)، پرروئی، بی شرمی، بی حیائی، بی چشم و رویی: بی رویی ار بروی کسی آری بی شک برویت آید بی رویی، ناصرخسرو، ، عهدشکنی، پیمان شکنی: شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی زینهاری، نظامی، بدین بارگه زان گرفتم پناه که بی زینهاری ندیدم ز شاه، نظامی
بی مروتی، (غیاث)، پرروئی، بی شرمی، بی حیائی، بی چشم و رویی: بی رویی ار بروی کسی آری بی شک برویت آید بی رویی، ناصرخسرو، ، عهدشکنی، پیمان شکنی: شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی زینهاری، نظامی، بدین بارگه زان گرفتم پناه که بی زینهاری ندیدم ز شاه، نظامی
رنگ. (فرهنگ اسدی). صدیع. قفاص. (منتهی الارب). معز وحشیه. تیس جبلی. پازن. ایّل. وعل. ثیتل. ارقب. (یادداشت بخط دهخدا). بز وحشی. شکار. پازن. نوع وحشی بز که در کوهستانهای ایران و ترکیه و افغانستان و چین و هندوستان فراوان است و شکارچیان صید میکنند. از صفرایی که در کیسۀ صفرای این حیوان است در قدیم بعنوان ضدّسم در تداوی استفاده میکردند بدین ترتیب که پس از کشتن آن صفرای موجود در کیسۀ زردابش را خشک و منجمد کرده بنام پازهر و یا پازهر حیوانی ببازار عرضه میداشتند. ولی امروزه میدانیم که عمل ضدّسم سازی کبد در کبد همه حیوانات صورت می گیرد و از ترشحات صفراوی کلیۀ حیوانات میتوان بدین منظور استفاده کرد. در تداول عامه منظور از بز کوهی بیشتر جنس نر حیوان است. (فرهنگ فارسی معین) : گوشت بز کوهی و میش کوهی بدو (بگوشت گاو کوهی) نزدیک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
رَنگ. (فرهنگ اسدی). صدیع. قفاص. (منتهی الارب). معز وحشیه. تیس جبلی. پازن. اُیَّل. وعل. ثیتل. ارقب. (یادداشت بخط دهخدا). بز وحشی. شکار. پازن. نوع وحشی بز که در کوهستانهای ایران و ترکیه و افغانستان و چین و هندوستان فراوان است و شکارچیان صید میکنند. از صفرایی که در کیسۀ صفرای این حیوان است در قدیم بعنوان ضدّسم در تداوی استفاده میکردند بدین ترتیب که پس از کشتن آن صفرای موجود در کیسۀ زردابش را خشک و منجمد کرده بنام پازهر و یا پازهر حیوانی ببازار عرضه میداشتند. ولی امروزه میدانیم که عمل ضدّسم سازی کبد در کبد همه حیوانات صورت می گیرد و از ترشحات صفراوی کلیۀ حیوانات میتوان بدین منظور استفاده کرد. در تداول عامه منظور از بز کوهی بیشتر جنس نر حیوان است. (فرهنگ فارسی معین) : گوشت بز کوهی و میش کوهی بدو (بگوشت گاو کوهی) نزدیک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نیک پی نیکو بودن خوبی، زیبایی، نیکی احسان: (فراموش کردند آن نیکوییها که راستای ایشان کردی) یا به نیکویی. بخوبی و خوشی: (عمر و او را (احمد بن ابی الاصبع را) کرامت کرد بسیار و بنواخت... و به نیکویی باز گردانید)
نیک پی نیکو بودن خوبی، زیبایی، نیکی احسان: (فراموش کردند آن نیکوییها که راستای ایشان کردی) یا به نیکویی. بخوبی و خوشی: (عمر و او را (احمد بن ابی الاصبع را) کرامت کرد بسیار و بنواخت... و به نیکویی باز گردانید)
دیدن گوزن وبز کوهی ونخجیرو آنچه به این ماند روزی حلال به وی رسد دیدن بزغاله در خواب، نشانه آن است که در کسب لذتهای دنیوی افراط می کنید و احتمالاً انسانی خوش قلب را اندوهگین خواهید ساخت. یوسف نبی (ع)
دیدن گوزن وبز کوهی ونخجیرو آنچه به این ماند روزی حلال به وی رسد دیدن بزغاله در خواب، نشانه آن است که در کسب لذتهای دنیوی افراط می کنید و احتمالاً انسانی خوش قلب را اندوهگین خواهید ساخت. یوسف نبی (ع)